گمشده در زمان

ساخت وبلاگ

کاش میشد به بعضی از آدم های قدیم پیام داد و حالشون رو پرسید!یا اونا به ما پیام می دادن و حالمون رو می پرسیدن و کپ می زدیم!


منگنه به : هرز نوشت
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  | 

گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 57 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1402 ساعت: 22:49

همیشه فکر می کردم پست شماره پانصد من باید یه چیز خاص باشه و یه موضوع جالب!واسه همین هم این مدت سعی می کردم پست نذارم تا یه چیز جالب برای نوشتن پیدا کنم!تا این که دیشب وقتی تو خونه تنها شدم واسه چند دقیقیه ای که مهراد و مامانش رفتن طبقه پایین پیش مامان سپیده و داشتم به بالای کابینت نگاه می کردم یهو چشمم افتاد به چندتا بطری و شیشه (که از محتویاتش اجازه بدید چیزی نگم) که چندسالی هست دست نخورده باقی موندن.به یکی از شیشه ها خیره شدم و فکر کردم این رو به یاد پدرم نگه داشتم و نه خوردمش و نه به کسی دادم بخوره،درسته که هر چی ازش بگذره با ارزش تر هم میشه اما خوب که چی و تو همین فکرا بودم که یادم اومد اونی که این رو هم درست کرده الان چندسالی هست فوت شده!یهو کلم برق زد و گفتم اون که با ارزش بود و بابام بود رفت و اونی که این رو درست کرده و خودش اینارو خیلی دوست داشت هم رفته و خلاصه یه جورایی همه هر چی داشتن رو گذاشتن رفتن من اونوقت چسبیدم به چی!؟یه بطری بی ارزش با محتویات بی ارزش تر!برش داشتم خالیش کردم تو سینک ظرفشویی و انداختمش تو بطری های بازیافتی!چندتا دیگه از بطری هام رو هم همین کار رو کردم باهاشون.اونایی که یه ذره یه ذره تهشون مونده بود و نگه داشته بودم و با خودم گفته بودم یه روز به درد می خوره و واقعیت این بود اونا به درد تنها خوردن هم نمی خورد از بس کم بودن و من فقط برای رفع اون چیزی که تو ذهنم بود اونا رو نگه داشته بودم و اون چیز تو ذهن من بود جز یه دیوار انتهای یه بن بست چیز دیگه ای نبود!ما خیلی وقت ها تو زندگیمون با دست های خودمون،می ریم تو بن بست هایی که انتهاش جز دیوار چیز دیگه ای نیست و به جای دور زدن و برگشتن می مونیم تو اون بن بست ها و بیرون نمیایم.نمی دونم چرا و تو ذهنمون گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 56 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:13

بزرگترین معضلی که خود من هم خیلی اوقات باهاش دست و پنجه نرم می کنم اما این روزها می بینم خیلی خیلی از آدم ها دارنش این که واقعا مشکل بزرگ آدم ها این شده که نمی دونن با خودشون چند چندن؟اصلا چی می خوان و چی می گن!؟شاید مهم ترین چیزی که آدم ها و به طبع اون جامعه رو به آرامش می کشونه این که بدونیم با خودمون چند چندیم و اصلا کجا وایسادیم و از زندگی چی می خوایم!تو حرف زدن ها با آدم ها و تو خوندن مطالبشون تو وبلاگ و کانال ها می بینم که آدم ها واقعا نمی دونن الان دنبال چی هستن و چی رو نقد،نفی یا توضیح میدن!؟اولین درک یک آدم از خودش این که هر چند وقت یک بار بتونه با خودش تفکر کنه ببینه الان دنبال چی هست و چی می خواد!همین که از همه چی می نویسی و هر چیزی رو برسونیم به اون نتیجه ای که مثلا خودمون می خوایمش که نمیشه!بعضی وقت ها ما داریم اشتباه فکر می کنیم و وقتی بتونیم بفهمیم خواسته ما از زندگی چیه و دنبال اصلا چی هستیم از گفتن این حرف و مطلب خیلی از مشکلات روانی ما حل میشه.منگنه به : ذهن امروز من + نوشته شده در  شنبه دهم تیر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:13

من تا یه جایی باید برای بعضی مسائل حرص بخورم دیگه!بعضی اتفاقات و بعضی رفتارها به خصوص در محیط کاری باعث میشه که یاد بگیری تو نباید حرص بخوری بابت اون اتفاق.مثلا تو یه وظیفه ای در یک برنامه به عهده می گیری تا جایی که وظیفه توئه سعی می کنی انجماش بدی و بقیه موارد قرار نیست روی شونه های تو باشه.درست که خوب بودن کلی برنامه باعث میشه همه موفق بشن اما وقتی خراب میشه تو مقصری و فقط تو باید جوابگو باشی چرا باید حرص بخوری واسه خوب شدن یه اتفاق!تو تا جایی که وظیفه خودت هست انجامش میدی و بقیه موارد رو می سپری به اونایی که باید انجام بدن دیگه!نمی دونم شاید نتونستم منظورم رو برسونم اما خودم نیاز داشتم ذهنم رو خالی کنم اینجا تا یادمون بمونه به اندازه ای که آدم ها واسم تب می کنن واسشون تب کنم نه بیشتر!که وقتی مثل همیشه بهمون لگد زدن دلمون نسوزه که چه کارهایی کردیم واسشون!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  سه شنبه بیستم تیر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 14:13